محمدسبحانمحمدسبحان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

دنیای ما محمدسبحان

عکس سقا کوچولو

سلام به همه ی مامانای گل و نی نی هاشون امیدوارم حال و احوال همه خوب باشه یه چند وقتیه که وب من خالی مونده آخه این خواهریم تنبله خاله جونیمم سرش شلوغ و مشغول رسیدگی به کارای داداشیام پارسا و پرهام برای همین وقت نکرده بیاد وب منم آپ کنه اما عوضش الان با یه عالمه عکسای بامزه اومده خدمتتون یه روز با مامانیم و دوستش رفتیم پارک خاله ای هم که کشته مرده منه اومد و ازم عکس گرفت تازه منو سوار سرسره هم کرد آخه خاله جان نمیگی این کارا خطرناکه و بعدم روز عاشورا که من سقا کوچولو بودم این خاله مهربون خودشو به من رسوند و ازم عکس گرفت  تازه خواب ناز بودم که خاله انقدر منو چلوند تا بیدارم کرد بعدم تندی رفت پیش باباجون تا کمک کنه آخه باباجونیم داشت نذری م...
24 آبان 1392

معاینه بعد از عمل

پسر ناز خاله دیروز برای چکاپ رفته بود پیش آقای دکتر نبوی و خداروشکر همه چی خوب بود جای عمل/ختنه معاینه شده بوده و پسملمون وزن هم خوب گرفته بوده و آقای دکتر از همه چی راضی بود خدایا هزاران بار شکرت که مواظب این فرشته کوچولو ما هستی ...
17 مهر 1392

خنده و ریسه محمدسبحان به روایت عکس

        نفس خاله هر روز صبح که پارسا میارم مدرسه میام خونه شما و اگه بیدار باشی کلی بازی میکنیم و کلی آغون و صدا میکنی اگر هم خواب باشی  که میشینم نگات میکنم بعد میام آخه خاله فدای اون قیافه خوشگل و زیبات بشه انگاری خاله میشناسی که وقتی باهات حرف میزنم با دقت گوش میدی بعد از خودت صداهای نامفهوم آآآ و آغون در میاری و ریسه میری از خنده البته از خندیدنا و ریسه رفتنات فیلم گرفتم بزرگ بشی میبینی خاله جون اما الان بریم  در ادامه مطلب سراغ عکسهای نازت تو تمام این عکسها من باهات حرف میزدم گاهی هم پارسا عکس میگرفت ...
16 مهر 1392

روز کودک

پسر نازنین نفس خاله روزت مبارک (روز کودک بر تمامی کودکان عزیز مبارک) سلام خاله جونی روز 14 مهرماه مدرسه پارسا جلسه بود شما با مامانی اومدی مدرسه دنبال پارسا تا ببریش خونتون منم برم جلسه خاله هم که سوء استفاده گر از شما تو حیاط مدرسه یه چند تایی عکس گرفتم که میزارم  عکسها در ادامه مطلب خاله فدای اون قیافه نازت بشه دستاتو مشت میکنی فشار میاری به سمت بالا که بلند بشی پسر نازنین,نفس خاله روز کودک مبارک اینم هدیه خاله به شما ...
16 مهر 1392

عمل محمد سبحان انجام شد

محمد سبحان جونم به سلامتی عمل کرد و اومد خونه البته همون روزی که عمل کرد مرخص شد اما این چند روزه به خاطر گرفتاری نتونستم بیامو مطلبی بنویسم اما الان همه عکسهاتو میزارم خاله جونی / شنبه که پارسا گذاشتم مدرسه با اینکه پرهامی مریض شده بود اما طاقت نیاوردم و اومدم پیش شما و تا 10:40 پیش شما موندم آخه پرهامی پیش باباش بود و باید دنبال پارسا هم میرفتم خلاصه خاله جون ساعت 8:30 صبح که رسیدم کلینیک شما اومده بودی تو ریکاوری بعدم که آوردنت تو اتاقت و خواب بودی انقدر میلرزیدی خانم پرستار مهربون گفت به خاطر اتاق عمل فقط ضربان قلب و تنفسشو مرتب کنترل کنید خودشونم تند تند بهت سر میزدن ساعتای 9:20 بود بیدار شدی و گریه هات شروع شد وای بمیره خاله الهی چه جو...
14 مهر 1392

دومین ماهگرد و واکسن زدن محمدسبحان

نازنین پسر خاله روز دوم مهرماه واکسن 2ماهگیو زد همه اونایی که نینی هاشون این واکسنو زدن میدونن که این واکسن خیلی درد داره عزیز دل خاله اصلا پای چپشو تکون نمیداد فقط میکرد مامانیش ساعت 2زنگ زد به من که خاله ای خودتو برسون که محمدسبحان داره از گریه تلف میشه شیرم نمیخوره  منم بدو بدو کارامو کردمو اومدم خونه شما فقط بغلت کردمو راه رفتم اگر یه دقیقه میشستم یا پامو تکون نمیدادم جیغت میرفت آسمون تنتم مثل یه کوره آتش شده بود داغ داغ بودی خاله بمیره الهی دردت تو جون خاله انقدر مظلوم شده بودی آدم دلش برات میسوخت  موندم شنبه 6 مهرماه گه باید عمل بشی میخوای چکار کنی ناز پسر خاله یه چندتا عکس ازت گرفتم همون روز واکسنت آخه ماهگرد دوم شم...
5 مهر 1392

ددر رفتن محمد سبحان

دیروز مامانی نفسم زنگ زد گفت با بچه ها میخواهیم بریم بیرون یه دوری بزنیم تو هم میای (آخه خاله جون پا برای بیرون رفتن) منم گفتم پارسا کلاس داره شما بگید کجایید من بعداز کلاس میام اونم فقط به یه دلیل(درست حدس زدی برای دیدن تو نفس تو عشق تو جیگر /آخه خیلی ناز و خوردنی شدی )ساعت 8:20 رسیدم پیش مامانت ودیدم شما تو نشستی منم زودی گرفتم بغلمو بوت کردم آخه بس که بوی گل میدی آدم سیر نمیشه از بوئیدنت و بعدم مثل همیشه از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس ازت گرفتم (فکر کنم خاله جونی ازت بیشتر عکس داره تا مامانیت ) راستی دوست مامانجونی هم با نی نیش اومده بود البته دیگه هزار ماشالا برای خودش مردی شده اونم انقدر شیرین زبونی میکرد که خدا میدونه همش با دهنش صد...
28 شهريور 1392

عکس مهمونی محمدسبحان

سلام خاله جون عشقم / نفسم / عمرم / روز جمعه ای که خونه مامانجون مهمون بودیم من چون درگیر کمک کردن به مامانجونی بودم نرسیدم زیاد بیام با شما بازی مازی کنیم (یعنی بچلونمت) فقط تا اومدی چون کولر رو درو تند بود مامانت میخواست لباستو زودی عوض کنه که سردت نشه منم از فرصت استفاده کردمو ازت چندتا عکس گرفتم که ماشالا انقدر تکون میخوری دوربین به تکون خوردن حساسه و خوب عکس نمیگیره اما دوتاش خیلی خوب شد که میزارم تا یادگاری از این خاله که میمیره برات یادگاری بمونه........ عشق خاله  همیشه سالم و آروم باش ...
28 شهريور 1392