گردش محمد سبحان و خرید خواهر جونیاش
خاله جونی بازم خواهری تنبلی کرده و از شما نمینویسه اما دردت به جونم خاله که هست خودم برات مینویسم از روزهای قشنگ بزرگ شدنت/امروز دیدمت وای هزار الله اکبر به جونت انقدر ناز تو بغلم خوابیدی که نگو اصلا از خود بیخود شده بودم و پرهام بچمو از یاد برده بودم امروز مامانی زنگ زد به من که میای هفت حوض یکمی خرید دارم منم گفتم باشه از ساعت 7 که پارسا بزارم کلاس تا 8:15 که تموم بشه میتونم بیام پیشتون خلاصه قرار گذاشتیمو اومدیم هفت حوض تا رسیدم دیدم داری تو بغل مامانی زیر پیش بند شیر دهی شیر میخوری یکم که خوردی اومدی بغل خاله برای عملیات بادگلو گیری داداشی پرهام تو کالسکش بود و شما بغل خاله بعد رفتیم آجی غزلت کفش بخره اونم 2جفت کفش خرید...
نویسنده :
خواهرجونم-خاله جونم
3:18