ددر رفتن محمد سبحان
دیروز مامانی نفسم زنگ زد گفت با بچه ها میخواهیم بریم بیرون یه دوری بزنیم تو هم میای (آخه خاله جون پا برای بیرون رفتن) منم گفتم پارسا کلاس داره شما بگید کجایید من بعداز کلاس میام اونم فقط به یه دلیل(درست حدس زدی برای دیدن تو نفس تو عشق تو جیگر /آخه خیلی ناز و خوردنی شدی )ساعت 8:20 رسیدم پیش مامانت ودیدم شما تونشستی منم زودی گرفتم بغلمو بوت کردم آخه بس که بوی گل میدی آدم سیر نمیشه از بوئیدنت و بعدم مثل همیشه از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس ازت گرفتم (فکر کنم خاله جونی ازت بیشتر عکس داره تا مامانیت) راستی دوست مامانجونی هم با نی نیش اومده بود البته دیگه هزار ماشالا برای خودش مردی شده اونم انقدر شیرین زبونی میکرد که خدا میدونه همش با دهنش صدا در میاورد و تف بازی و دوستت عاشق بود و هی میخواست گوشی منو بگیره دوست شما بهمن ماه بدنیا اومده ایشالا دوتاییتون زیر سایه پدر و مادرتون بزرگ بشید و دوست و هم بازیهای خوبی برای هم باشید حالا بریم ادامه مطلب
خاله فدای اون قیافه نازت بشه اینجا تا گذاشتم تو کالسکه شروع کردی نق زدی که بغلم کنید
خاله فدای اون لبای نازت بشه
اینم محمدسجاد 7ماهه (دوست جونی عشق خاله)
دنیای خاله عاشقانه دوستت دارم
اینم قلب منه که هدیه به شما