محمدسبحانمحمدسبحان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

دنیای ما محمدسبحان

مهمانی محمدسبحان (دوستهای مامانی)

1392/6/6 23:28
376 بازدید
اشتراک گذاری

داداش گلم امروز چهارشنبه دوستهای مامانجون برای دیدن شما اومدن خونمون مامانجون اشرف /خاله جون وپرهام و پارسا/و صنم (دخترخاله شیرین) هم بودند و من چون امروز امتحان زبان داشتم که خود خاله جونی زحمت بردن منو به آموزشگاه کشید برای همین بازم مثل همیشه همه خوشگل کاریا و تزیینات و....... به عهده خاله جونی بود  بازم هوراهوراهورا و تشویقتشویقتشویق به افتخار خاله جونی اگه این خاله نبود من باید چکار میکردمسوال شما امروز خیلی اذیت کردی و همش تو بغل مامانی بودی و مامانی هم فقط به کارای شما رسید مامانجون اشرف زحمت درست کردن آش و کوکوسبزی کشید خاله جون پیراشکی نون و پنیرو سبزی وهمه ی تزیینات و بلال هارو آبپز کرد مامانجون (مامان بابایی) زحمت درست کردن کاچی کشید که الحق کاچی بودا جای کاچی خورا خالی (نگار و خاله شیرین) هلاصه که مهمونا اومدن و از دیدن شما که کوچول موچول هستی تعجبتعجب کرده بودن و همش میگفتن ای جانم آخی فدات شم نانازی نی نی کوچولو مهمونا ساعت 6 اومدن و 6:30 میز عصرونه توسط خاله جون آماده شد که البته به خاطر شلوغی و هم اینکه خاله هم باید حواسش به مهمونا و هم پرهام وروجک می بود طفلکی خاله یادش رفته بود از یکسری کارها که کرده بود عکس بگیره که من بعدا در اولین فرصت عکسهاشو میزارم خاله جون تابلو (به جشن محمدسبحان خوش آمدید و فلاش راهنما و برگه ای که روش این متن بود (من محمدسبحانم و 35 روز از زمینی شدن قدمهایم در زمین میگذرد و از دیدن شما مسرورم) که گذاشته بود بالای تخت شما که هرکس میومد دیدن شما این نوشته میخوند و قربون صدقت میرفت و دیگه میوه هایی که خورد شده بود و به سیخ چوبی زده بود و لیبل های زیبا نوشابه که همه  از همه اینا عکس گرفتن فراموش شده بود و منم که مثل همیشه با دوستام تواتاقم تو سر و کله همدیگه میزدیم و واسه کمک نیومدم این بیچاره هم یه تنه این همه کار کرد بعدم که عصرونه سرو شد ظرفهاشم شادی جون ومامانجون و خانم ترابی زحمت شستن و خشک کردنشونو کشیدن که از همه تشکر میکنمماچماچقلب عکس ها در ادامه مطلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)